باران که می آید
تا بجنبی, آب پاکی می ریزد روی تقدیرت
عشق دارد
از آن درو ها سلانه سلانه
با همه بار بندیلش
می آید تا سرک بکشد لابه لای زندگیت
چشم به هم بزنی
هوایی ات می کند
انار نه انگار
خواستی از روزگار محوش کنی
تبعیدش کردی ناکجا آباد
اما
درست اولین قطره که ببارد
بر میگردد
عین بختک خودش را می اندازد روی روزهایت
دل هم سنگ رو یخت می کند
دوباره عاشق می شوی
زیر باران
می رقصی
می رقصی
می رقصی
...
باران که می آید
دل دیگر سربه راه نیست ...
سلام عزیزم..
خیلی قشنگ بود
فدات
سلام . سپاس از حضورتون
سلام
خوبی نیما ؟
کوشی ؟چرا نیستی ؟
اینقدر درگیر زندگی شدی ؟!!!
امیدوارم شاد باشی
یاعلی
سلام ترانه جان
مرسی خوبم. یه کمی سرم شلوغ هست ولی بازم به انجمن سر زدم کسی نبود همه درگیر درس هستن احتمالا
مرسی ه که به یادم بودین, ایشالا که شما هم شاد و سلامت باشین
سلام
نیما ؟!
کجایی؟
چرا آپ نمیکنی؟
نه تالار میای نه وبلاگ ؟!
خوبی؟
از نفر سوم که خبری نیست ؟ هست ؟
موفق باشی
یاعلی
سلام ترانه بانوی عزیز.
خوبم.خدارو شکر, نفر سوم فعلا حرفشو نزن که اصلا وقتش نیست انشالا
تالار که میام ولی هیشکی نیست آخهههه
وبلاگ هم که یه کم تنبل شدم افتادم تو بیزنس جدید