یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.

سال نو مبارک ...



ماهی های قرمزی که دست چین کودک ها می شوند


و زینتی ترین سفره خانه فرصت خود نمایی پیدا می کند ...


پدر با تمام بی حوصلگی اش ، مرغوب ترین لباسش را دست چین می کند


و بعد مدت ها آواز می زند


و همانطور که دارد با گره کرواتش دست و پنجه نرم می کند


" سیمین بری گل پیکری آری " می خواند...


مادر گونه هایش را خوش رنگ می کند و از 12 ساعت قبل


با استرس به جان چیدمان خانه می افتد ...


او هم تمام درد هایش را برای یک شب زیر بالشش کنار قرص ها جا می گذارد


انگیزه می گیرم  ریش چند هفته ای ام را بزنم و همراه پدرم به جان لباس هایم بیفتم


روبروی آینه که می ایستم خودم را کمی خمیده می کنم که پدر ایستاده تر به نظر بیاید


موهای سپیدش را مرتب می کند


درباری ترین کرواتش را زده و من شوق می کنم که از چروک پیرهنم ایراد بگیرد


صدای فرهاد را آنقدر زیاد می کنم که ..


" بوی یاس جانماز ترمه ی مادر بزرگ " از تمام پنجره ها بیرون می زند


انگار می خواهم جوانی پدر مادرم را پس بگیرم


هفت ساله شوم و چروک صورت مادر را بدزدم


و مادر بزرگم را یکراست از قبرستان بر سر سفره عید بیاورم



...


مادر با تبحری حاصل از تجربه چند ساله عیدی ها را لای قران پنهان می کند و مرتب ساعت را بلند می گوید


برادرم که می آید با همان خنده ها که از لب هایش خسته نمی شود جانم آرام می گیرد


چند دقیقه مانده باشد به آغاز سالی جدید


آنقدر از بوی نفتالین لباس پدر می گویم تا ذلش وا شود و کمی بخندد


دور سفره می نشینیم


لحظه ای برای تعبیر مفهوم عاطفه در فرهنگ ایرانی


که هر پدر در نهایت بی اعتقادی هم که باشد


دست به قران می شود و چند آیه ای را می خواند


نزدیک سال تحویل مادر را می بوسم ...


که به سنت ایرانی تا آخر سال بوسیده باشمش


دست روی شانه پدر می گذارم


که برایم هزار بیستون سرفراز شرف دارد


چند لحظه مانده است برای اتفاق


برای آغوش هایی که به یک بهانه ، یک سال را به رویم باز می مانند


و ده ثانیه آخر را توی دلم ، آرام تر از هر خلصه ای می شمرم...   سال نو مبارک


"" هومن شریفی ""


""مبارک بادت این سال و همه سال ، همایون بادت این روز و همه روز """



وقتی نبودن ها هم زیباست...


برایت قهوه می ریزم

کمی شیر

دو قاشق شکر
می گذارم جلویت روی میز
گلدان گل را کنارتر می گذارم
تا بهتر ببینمت
قیافه ی جدی به خودم می گیرم

و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است می گویم
قهوه ات سرد می شود
هر کجا که هستی

زودتر بیا خانه



و همانطور می نشینم تا یکروز بیایی
....


وقتی حتی نبودن آدم ها برایت قشنگ می شود...


"" نیکی فیروز کوهی "" (( عاشقانه , عاشقانه هایش را می خوانم ))