یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.

عاشق باش ...

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﭘﺮﻭﺭ ﺍﺳﺖ , 

ﺗﻮ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻤﺎﻥ ...

ﺗﻮ ﭘﺎﯼِ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﻤﺎﻥ ... ﻣﺮﺩﻡ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ

ﺣﺮﻑ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻣﯽ ﻭﺯﺩ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ

ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡِ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ

ﺑﺎﻭﺭ

ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﯾﮏ ﭼﻬﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽِ ﻧﺎ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ..

ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﻌﻨﺎﯼِ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﯿﻤﺪ

ﺑﺮ ﺭﻭﯼِ ﻋﺸﻖ ﺧﻂ ﻧﮑﺶ

ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮ

ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼِ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ

ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ

ﺩﻧﯿﺎ

... ﺧﻮﺏ ؛ ﺑﺪ ؛ ﺯﺷﺖ ؛ ﺯﯾﺒﺎ ؛

ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﺗﻮ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ

ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻤﺎﻥ

ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺖ

ﻫﺮ ﺭﻫﮕﺬﺭِ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﺪ ..

ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ

ﻭ ﺯﯾﺮِ ﻟﺐ ﺑﮕﻮﯾﺪ :

ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ

ﻋﺸﻖ

ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ...

می ترسم...

میترسم

روزگار چنان کرده که از هر چیزی بترسم

روحی که زخمش همیشه ملتهب است

هر تلنگری را درد می‌کند

تا به خود بپیچد

... می‌پیچم

از سکوت

از سقوط

از شب

از تو

از سهمِ خودم از خودم

از شکِ خودم به خودم 

با من دوباره از خودم بگو

دستت را چنان بر شانه‌ام بگذار

تا فکرِ هیچ گریزی از سرِ کفش‌هایم نگذرد

این ترس

این ترسِ از گناه را از من بگیر

بگو دنیا چشم‌هایش را ببندد

تا لحظه ای آدمی‌ باشم بی‌ وحشت از خودش

صبورم کن

همه می‌‌دانند

هراس بوی بهانه ندارد

سینه ات که از تپیدن پر شود

ماری را می‌‌مانی

چنبره زده بر حضوری رنگ پریده، با دو حدقه ی بی‌ چشم

چنان گرسنه

که با خورد شدن استخوان‌های خودش هم مهربان می‌‌شود

همه می‌‌دانند

چقدر تعبیرِ آرامش حیاتی ‌ست

برای کسی‌ که چنان بی‌ محابا

از پناهِ مادر گریخته

کسی‌ که

چنان بی‌ پروا

از تعصبِ دنیا لغزیده است.

.

.

نیکی‌ فیروزکوهی

از کتابِ پائیز صد ساله شد/

بیا تا وقت هست ...


وقتی نمانده است، ببین تیتراژ نزدیک است..،
بیا دنیا را عقب بزنیم.. برگردیم..
بایستیم درست روی صحنۀ گیج از مستِ آغوش مان..
.
بیا برگردیم به عقب.. بیا
یک سکانسِ این سناریو باید مستعد این باشد که
دست ببریم در سلیقۀ تقدیر.. تا
سنگِ بنای خاطرات نپاشد از بلای آخر داستان..
بیا برگردیم به ابتدای بوسه هایی که
انتهای شان کار می دهد دست شعری که
آغوشت از سرش دود می کند فکر ترس را..
.
وقتی نمانده.. بیا برگردیم به
لوکیشن آغوش تا دوربین ها دوباره آب شوند از
خجالتِ بوسه هایی که زیرِ قول لب ها نمی زنند..
.
بیا به عقب بزنـ/ـیم برهم نظم و ترتیب این جدایی را..
بیا قرارمان همان سکانس همیشگی باشد.. جایی که
بشود دو کلام حرف حسابِ عشق در سر دنیا فرو کرد..
.
بیا تا چشم دوربین از حدقه بیرون بزنـ/ـد به دیواری که
از ما ســایه ای مشترک روی آن می لولد..
.
بیا برگردیم به پشت صحنۀ این جدایی،
جایی که دست هیچ دوربینی به روایتِ آغوش مان دراز نشود..
.
»»حمیدرضا هندی