یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.

مخاطب من...


شعر‌های مرا کسی‌ میفهمد

 که عزیزش
 یک غروبِ جمعه
 برایِ همیشه رفته است
 شعر‌های مرا کسی‌ میفهمد
 که هر شبِ خدا
 جایِ خالی‌‌اش را بغل کرده
 گریه کرده
 در نبودنش تب کرده است
 شعر‌هایِ مرا کسی‌ میفهمد
 که سالیانِ سال
 جز شبحی از خودش
 در آینه
 چیز دیگری ندیده است

 نیکی‌ فیروزکوهی

این روزها....


این روزهــــا... 


دستم به نوشتن نمیـــــرود تقصیر من نیست!!! 


نوک مدادم شکسته است دلم هم ... 


چه بگویم؟ 


آن هم شکستـــــــه است!!! 


این روزها... 


زندگی را سرد سر میکشم طعم بیهودگــــــی میدهد و اجبار! 


این روزها... 


میل و رغبتم را چیزی شبیه به مرگ جویده است!...

نبودنت......


فرض کن


به عکاس بگویم


تارهای سپید را سیاه کند


و چین و چروک را ماست مالی


و حتی


از آن خنده ها که دوست داری


برایم بکارد

باز هم

از نگاهم پیداست

چقدر

به نبودنت

خیره مانده ام ...

آدمها همینند..........


رنجشی نیست ...


آدم‌ها همین اند


می‌آیند


می‌ مانند


می روند ...


مثل مسافرانِ کاروان سرا


مثل ازدحام بی‌ انتهایِ یک خیابان

کسی‌ برایِ بودن نیامده

نمی‌‌آید......

دلم شکست...




دلم شکسته است


و هرچه می گردم


تکه هایش جور نمی شوند ...


مگر می شود


به یک عاشق


وصله های ناجور چسباند؟

دنیا....


دنیا آنقدرها هم جای بدی نیست ...


یک روزی بوده من تو را برای اولین بار دیده ام



یک روزی بوده به تو پیشنهاد داده ام


یک روزهایی بوده که حتی بغلت کرده ام



و ترا بوییده ام


و بوسیده ام



و انگشتم را روی خط  لبانت کشیده ام


هرچند الان باورشان سخت است


ولی


دنیا یک چنین روزهایی داشته ...

حس دوست داشتن....


دوستت داشتم


مثل دل پیچه های بعد ترک تریاک


مثل جواب منفی تست حاملگی توی دست دخترکی 15 ساله



مثل رخوت هی قرمز هی سیاه بعد از ارضاء



مثل روزی 3785 میلیمتر سیگار کشیدن بعد رفتنت



مثل ادامه دادن لواشکی نیم خورده



مثل حس عروسکی که از "هرجائی بودن" توی ویترین نجات می یابد



دوستت داشتم



مثل حس دوست داشتن



حالا رفته ای پشت ویترین



کنار عروسکهای هرجائی لم داده ای



ومن دامن هر رهگذری را که می کشم



تو را برای من نمی خرد ...

شب.....


شب


وحشیم می کند


فکر تن تو


وقتی که خواب می کنم تو را در آغوشم


چنگیز می شوم برای غارتت


از شوق فتح تو


شیطان گُل می دهد


در گرگ چشمهایم


شهوت نفس نفس می‌زند


و تو چون پیچکی


می‌پیچی بر تنم


- "حریص نفسهای تو‌ام


به آتشم بکش


خاکسترم کن عشق من" -


آه که می کشی


داغ می شود تن معاشقه


مست می کند صدای تو خیال را


تا بکارت سرخ صبح


صبح بی شرف


صبح بی شرف که یادمان می آورد


چقدر دوریم


دور از هم ...


دیدار....


تا دوباره دیدنت

این تختخواب را

وارونه خواهم خوابید

خیانت است به تو

سر بر کنار ِخیالت گذاشتن ...

باران که می بارد ، باید کسی باشد ...!


باران که می بارد...


باید آغوشی باشد...


پنجره ی نیمه بازی...


موسیقی باران...


بوی خاک...


سرمای هوا...


گره ی کور دست ها و پاها...

گرمای عریان عاشقی...

صدای تپش قلب ها...

خواب هشیار عصرانه...

باران که می بارد...

باید کسی باشد....

مرگ خاطره...


مدتهاست...!!!


تنها چیزی که مرا به یاد تو می اندازد ،

طعنه های دیگران است...


شاید اگر دیگران نبودند زودتر از اینها برای من مرده بودی....

تنهایی...



بــــــــاران
مــی خـــواهــــم

آنـــقــدر شــــدیــــد کــه ؛

مـن و تنــهایی ام را

بـشــویـد ببـرد !

آخرین سیگار...

تو را٫

با آخرین و تلخ ترین سیگاری که با یادت کِشیدم٫


به تَهِ کفشم میسپارم...

... ...

تو لِه شدی٫درست زیرِ پاهای عقلم

پایانِ داستانِ این حماقت عاشقانه.


سیگارِ "خودم" را روشن میکنم و با قدمهای سنگینم از نعش تو دور میشوم


قطره اشکی برای تو ....

چشمانم آبستن شدند

از لقاح با نگاه تو

بیا ببین

این زاده ی من است

قطره ی اشکی

برای تو


برای تو ....

برای تو ...

برای تو که باران را در پشت پنجره زمزمه می کنی !


برای من ...


برای من که در بغض آسمان پنهانم تا زمزمه شوم در لبهای تو !

برای ما می نویسم !


من
تمام هستی ام را آغوشی خواهم ساخت


برای پریشانی های گاه و بی گاه تو !


من تمام روحم را آفتابی خواهم کرد


برای روزهای زمستانی دل تو !


تو ...


لحظه ای با من باش ...!



من و او ...

ﻧﻴﺎ ﺑﺎﺭاﻥ ...

ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ اﺵ ﻧﻜﻦ!

ﻣﻦ و اﻭ ﻧﺸﺪﻳﻢ !!!
!

خسته ام...

چای دم کن …

خسته ام از تلخی نسکافه ها...

چای با عطرِ هِل و گلهای قوری، بهتر است...