" و ان یکاد " می خوانم
تا وانمود کنم
هنوز در راهی.. که هنوز می آیی..
و تا رسیدنت
مدام سر به آینه خواهم زد..
آسمان صورتم را
به ریسمان موهایم که ببافم
تو هنوز... اما نیامدی ..
کمی با آن روی سگم مدارا می کنم..
و بی اعتنا به فحش های در دست انتشار زیر لبم
ساعتی را مرور می کنم
که زار نیامدنت را می زند..
من تا رسیدن تو
هنوز هزار هزار زنانگی رو نشده
در آستینم پنهان دارم..
می دانی
من هنوز از چشم اتفاق .. نیافتادم..
وقتی حادثه هنوز هم هیچگاه .. خبر نمی دهد...
"" حمید رضا هندی ""
چشم بسته به خیال تنه ات می چسبم
شبیه یک کوالا
که بی درخت , یک پای موجودیتش می لنگد
تنها
بی پناه بی رویا
در آرزوی درک تخت خوابی مانده ام
که هر شب , از حفظ , مرا می خواباند..
نه ...
لالایی های دیازپام , گناه تو نیست
برای من
که در فکرم , همیشه
تنم , شکل آغوش تو را می گیرد,
نمی ارزد از تخت , چیزی بیشتر از خوابش بفهمم...
"" حمیدرضا هندی ""
تو از گلوی دنیا با من حرف میزنی
تو از هر گوشه ی این شهر مرا می خوانی
غروب می شود
روی همان نیمکت همیشگی
زیر همان درخت پیر
کنارم می نشینی
و با صدای سه تار پیرمرد دوره گرد
نجوا می کنی
من خاطره نیستم
همواره بوده ام
همیشه در کنارت هستم
"" نیکی فیروز کوهی ""