قرص های خسته اعصاب
چند ثانیه مانده به فروپاشی..
به وقت جاری شدن صیغه ی طلاق تو
از رویاهای زنی تمام قصه ات بد بود..
اما با این همه ,
تمام بغض هایش را با احتیاط فرو می خورد
که شکستنی است..
شبیه حس سرانگشت بر بدن بی رمقم..,
این بار اما کمی غمگین تر
مچاله می شوم
در خود ارضایی خاطراتی وحشی ..
دو دو می زنم
بین به خاطر سپردن .. یا به خاطره ها سپردن ..
باور می کنم که خاطره برای عذاب است..
باور می کنم که ..
و می شمارم
این چندمین شب است که خوابم نبرده است
این چندمین شب است که سمت بوسه نرفته است
این چندمین شب است که..
تو غرور خاطرات را بر هم میزنی و
من شانه بالا می اندازم
برای مردهایپشت در مانده ای که حتی
رسمیت خاطرات تو را هم ندارند..
و فکر می کنم
به غم آنهایی که هنوز مرا به دست نیاورده اند..
از دست داده اند..
می خندم
خنده ای جنون آمیز..
که من تو را به دست آوردم
و تو را من , به دست خاطرات دادی
"" حمیدرضا هندی ""
زیبا بود. به من هم سر بزن
سپاس از نگاه زیبایت ..
نرسیده به بعضی خاطره ها ...
باید بنویسند :
آهسته بیاد بیاورید ...
خطر ِ ریزش ِ اشک ...
امان از این خاطرات فراموش نشدنی