-
خیر پیش بگو...
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 20:01
خیر پیش بگو و راهی کن مسافری را که از همان اول هم بی تابی رفتن چشمانش را تار کرده بود لابد می گویی خوش خیالی... کجا چشمان تارش معلوم بود می گویم آری ! می گویم شرم عاشقی نبود در نگاهش ؟ از همان شرم هایی که سرش را پایین بیندازد و بگوید ببخش مرا ! تاب و توان ... هوش دل می برد بیش از ثانیه ای در چشمانش خیره شدن.. می گویی...
-
شبیه اسفدیار شاهنامه...
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 19:42
شبیه خون ستون پنجمی در ارتشی عظیم همیشه لابه لای این سطور , واژه ای در ناخودآگاه شعرم پاشنه آشیل مرا نشان تو می دهد کافیست کمی چشمهایت را به ورانداز شعرهای من حواله دهی .. تا اگر دهانم به شهامت رجز خوانی در میانه میدان ستیز با تو باز شد به تیر دو شعبه نیش زبانت بگویی اسفندیار اگر قرار بود قهرمان شاهنامه باشد فردوسی و...
-
جاودانه باد روزهای آرام..
یکشنبه 30 مهرماه سال 1391 19:31
روزی خواهد آمد که جایی در مرز دو لحظه پی به عمق فاصله ها ببریم روزی خواهد آمد که کشف کنیم چه نخ نما هستند رابطه ها و دوست داشتن ها چه ناگهانی و عشق ها چه اتفاقی به یاد داشته باشیم آن روز چشم ها را ببندیم محکم تر از همیشه ببریم ناف دنیا را و تنهایی را به تنهایی جشن بگیریم جاودانه باد روزهای آرام ما
-
تو دیگر نیستی ../
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 13:13
برای من این ساعت ها جور خاصی می گذرد نمی دانی هیچکس نمی داند پشت نبودن های تو زمان چه بی رحمانه نبضش می زند تیک تیک تیک نیست نیست نیست هیچ چیز آنقدر تکانم نمی دهد که حالی ام شود تو هرگز نبوده ای حتی اگر هزار بار تکرار کنم نبود نبود نبود باز یک نفر درونم لج می کند و دلش می خواهد که تو بوده باشی می فهمی ؟ یک نفر دلش می...
-
این روزها....
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 13:02
می شمارم دانه های باران را در خیابان های بی تو وقتی ... آوار می شود , جنونی که تازگی ندارد بر سرم ... خراب تر از این نمی شوم این روزها....
-
چرک نویس فکر های منتشر نشده ...
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 13:37
قدم هایی خلاف مسیر زندگی دستی که به دهان نمی رسد قلبی با کلاویه ناکوک و گلویی که بین دود سیگار و بغض نشکسته فرقی نمی گذارد سیگاری که هنوز پشت لبش سبز نشده با فندک به ارث مانده از درد های پدر .. زبانی که از بدی های تو تبعیت نمی کند یک جفت مردمک آلزایمر گرفته و گوشی که زیر بار منت هیچ نصیحتی نمی رود با خیال نمناک تو در...
-
مرا دچار حادثه ای کن ....
شنبه 22 مهرماه سال 1391 19:06
سر بگذار بر درد بازوان من دست نگاهم را بگیر مرا دچار حادثه ای کن که با عشق نسبت ندارد من. ... عجیب از روزگار رنجیده ام .....
-
یک عاشقانه آرام...
جمعه 21 مهرماه سال 1391 20:57
ﺩﻟﻢ. !!!...ﻟﮏ ﺯﺩﻩ. ﺑﺮﺍﯼیک ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪﯼﺍﺭﺍﻡ. !!! ...ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻨﺸﺎﻧﯽ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯾﺖ. !!!... ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﮔﻠﻪ ﮐﻨﻢ. !!!... ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺑﻮﺳﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﺍ ﺩﻭﺭ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ. !!!... ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺭﺍ بهانه ﮐﻨﻢ. ﺳﺮﻡ ﺭا ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﮔﻮﺩﯼﮔﻠﻮﯾﺖ. !!!.. ﺗﻤﺎﻡ ﺭﯾﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﭘﺮﮐﻨﻢ ﺍﺯ ﻋﻄﺮتنت...!
-
....!
جمعه 21 مهرماه سال 1391 16:18
به خطوط صورتش که دقیق می شدم می فهمیدم که تا به حال هیچ وقت خطوط این اندازه برایم مهم نبوده اند..، چشم هایش شعر را دست پاچه می کرد و قهرمان پشت پلک هایش شبیه تمام لولو های کودکی دمار از روزگار خواب هایم در می آورد... نگاهم که روی نگاهش کوک می شد..، تمام ساعت ها می خوابیدند.. در خودم کلنجار می رفتم تا قدری بیشتر شبیه...
-
دلم انسان می خواهد....
جمعه 21 مهرماه سال 1391 15:50
دلــــــــم گــــریـــه می خـــــواهـد . . . هوای کشته در ریه می خواهد دلم گـــــــور می خواهد سنگــــــ های نشسته بر خـــاکــــــ با غرور می خواهد دلم مـــرگـــــــــــــــــــــــ می خواهد . . . آرامش خواب بعد از درد می خواهد دلم فــریـــــــــــــــــاد می خواهد . . . نـعــره ی آزادی در بـــــــــــاد می خواهد دلم...
-
چقدر دیر.... تمام
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 21:38
مرگ تنها چیزی ست که تو را به عجز می آورد اگر قهری ... تمام اگر در خشمی .. تمام اگر ... تمام درد من این است که ..... . . . چقدر دیر .........تمام..
-
دلتنگم...
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 13:13
دل تنگم به قاعده یک سفر پر از جاده پر از فاصله به شماره ی اتوبوس های راه شب کافه های خمار در امتداد شب دلتنگم به اندازه ی تمام روزهایی که ما از بین این همه نبودن باز نبودن را انتخاب کرده ایم دل تنگم دلتنگ ...
-
بن بست زمان...
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 13:03
چه می شود حوالی عقربه های عاصی که سرسپرده روزمرگی اند برای تنوع هم که شده ,, یا برای رفع خستگی تنها برای ساعتی ,, هیچ ساعتی تن به اجبار باطری ها نمی دادند تا در پس ایست قلبی ثانیه شمارها هیچ تکراری در رگ دقیقه شمارها خون نمی شد تا قرار از قبل تعیین شده همه اتفاق های بودار , کنسل شوند حس تجاوز به عنف پشت هم آغوشی های...
-
فاصله .....
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 00:41
لاک می گیرم وازه دلتنگی را در سطر سطر دلنوشته هایم نبودنت ... فراتر از این واژه هاست
-
لمس یادت....
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 16:50
چند روزیست تنم تختخوابم بوی حضورت را می دهند با اینکه نیستی چه ملموس است یادت خواب که می بینمت لمس می کنم تنت را اه... اه ...اه چه حسرتیست نبودنت... من از این فاصله ها دلگیرم دلگیر.............. .......
-
تو آمده ای....
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 16:16
تو آمده ای چه وسعتی دارد حضورت لنگ می ماند احساسم در بیان تو ... سرخ می شود از شرم حضورت سکوت می کنم شاید ... چشمانم گویای احساسم باشد .
-
من و تو زمان ....
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 16:00
عجیب است عقربه های ساعت .. در نبودنت زنگ می زنند .. انگار سالهاست به خواب رفته اند ... ولی تو که هستی روان می شود زمان ... می گذرد ... انگار رسالتش جدایی من و توست نمی دانم چه پدر کشتگی با من دارند این عقربه های زمان ....
-
وقتی به خوابم می آیی ...
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 02:50
تو که نمی دانی! وقتی به خوابم می آیی چه جوری بوی تنت را نفس می کشم و عمیق در آغوشت می چرخم تو که نمی دانی چه جوری چال بالای لبت را می بوسم و دست هام را می برم توی موهات عشق من! تنها خواب مرز ندارد تاریخ و جغرافیا مرز دارد مرض دارد غرض دارد ادبیات اما رویا و خیال را بی مرز می کند و تو هر شب بی پروا در خوابم راه می روی...
-
با تو ...
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 02:31
بگوئید بیاید سرنوشتم این روز ها آ ز ا د م .. از بند با تو بودن “ دیــــــــــــگر” رها شدم در دست روئیا هایم
-
تو برایم بگو....
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 01:51
این روزها... بیشتر از قبل حال همه را می پرسم... سنگ صبور غم هایشان می شوم... ا شک های ماسیده روی گونه هایشان را پاک می کنم... اما... یک نفر پیدا نمی شود که دست زیر چانه ام بگذارد... سرم را بالا بیاورد و بگوید: حالا تو برایم بگو...
-
یکی مثل تو ...
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 01:55
شاید یکی مثل تو باشد با شهامت خواستن خواستنی بی پروا آلوده به جسارت عشق یکی زن را دیوانه وار در آغوش بکشد و بگوید : دوستت دارم ... نیکی فیروز کوهی
-
تابلو نقاشی...
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 01:05
تصویر می کنم نبودنت را خورشید بغض می کند می رود از آسمان نقاشی ام ابرها صفحه نقاشی ام را به تسخیر در می آورند اشک می ریزد خییس می شود نقاشی ام پاک می شوی به همین سادگی ....
-
به بهانه سالروز صدای ملکوت عشق ( استاد شجریان)
شنبه 1 مهرماه سال 1391 02:08
ای خنیاگر «همایون مثنوی»های دلتنگی که «نوا»ی شورانگیز آوازت «آرام جان» «خلوت گزیدگان» است. ای نغمهگر «بیداد»های روزگار که «چشمه نوش» ساز صدایت «آهنگ وفا»ی بیدلان است، ای «دستان» شیرین لهجه که از «دولت عشق» ...تحریرهای دل نشینت «راز دل» به «آستان جانان» میبردو «در خیال» «چهره به چهره» حقیقت مینشاند. ای ترنم دلربای...
-
پاییز .... پادشاه فصول ..
شنبه 1 مهرماه سال 1391 01:10
فصل باد و برگ فصل رنگ و رنگ ا رنگ فصل مشق و مشق عشق و عشق انار فصل باز باران با ترانه فصل شیدایی و مهر و مهرگان فصل یلدا و چله پائیز پادشاه فصول بر همه مبارک باد . . . !
-
مخاطب من...
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 16:18
شعرهای مرا کسی میفهمد که عزیزش یک غروبِ جمعه برایِ همیشه رفته است شعرهای مرا کسی میفهمد که هر شبِ خدا جایِ خالیاش را بغل کرده گریه کرده در نبودنش تب کرده است شعرهایِ مرا کسی میفهمد که سالیانِ سال جز شبحی از خودش در آینه چیز دیگری ندیده است نیکی فیروزکوهی
-
این روزها....
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 15:48
این روزهــــا... دستم به نوشتن نمیـــــرود تقصیر من نیست!!! نوک مدادم شکسته است دلم هم ... چه بگویم؟ آن هم شکستـــــــه است!!! این روزها... زندگی را سرد سر میکشم طعم بیهودگــــــی میدهد و اجبار! این روزها... میل و رغبتم را چیزی شبیه به مرگ جویده است!...
-
نبودنت......
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 05:31
فرض کن به عکاس بگویم تارهای سپید را سیاه کند و چین و چروک را ماست مالی و حتی از آن خنده ها که دوست داری برایم بکارد باز هم از نگاهم پیداست چقدر به نبودنت خیره مانده ام ...
-
آدمها همینند..........
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 05:24
رنجشی نیست ... آدمها همین اند میآیند می مانند می روند ... مثل مسافرانِ کاروان سرا مثل ازدحام بی انتهایِ یک خیابان کسی برایِ بودن نیامده نمیآید......
-
دلم شکست...
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 04:12
دلم شکسته است و هرچه می گردم تکه هایش جور نمی شوند ... مگر می شود به یک عاشق وصله های ناجور چسباند؟
-
دنیا....
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 02:12
دنیا آنقدرها هم جای بدی نیست ... یک روزی بوده من تو را برای اولین بار دیده ام یک روزی بوده به تو پیشنهاد داده ام یک روزهایی بوده که حتی بغلت کرده ام و ترا بوییده ام و بوسیده ام و انگشتم را روی خط لبانت کشیده ام هرچند الان باورشان سخت است ولی دنیا یک چنین روزهایی داشته ...