-
تقصیر ما نبود !
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 19:04
منتظر نوازش پتک بعد می مانی چه کوله بار هراسیده ای شانه های شکسته ات را به دوش می کشد ! را که می افتی خاطره ی خلوت کردن ها را خط می زنی تا در مقابل نابرابری با فریب های عاشقی تلف شوند.. - قندیل می بندد گریه مردی روی شاخه لهیده ی غرور ... ! کجای این داستان دلداده گی دلگیر شدی که پاییز ستاره های نقره ای را به خواب گودال...
-
پرواز
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 10:53
گفتی" دوستت دارم " و من .... به خیابان رفتم... فضای اتاق .. برای پرواز.. کافی نبود...
-
تکرار...
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1392 10:48
امشب تمام حوصله ام را در یک کلام کوچک در تو خلاصه کردم: ای کاش می شد یک بار تنها همین یک بار تکرار می شدی ! تکرار...
-
می روم از یادها ... خاطره ها..
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1392 11:40
از یاد می روم و اعتماد می کنم به دستهای باد حالا که رفتنی شده ام ، بگذار در آغوش باد فرو روم تا او زودتر مرا از خاطره ها برباید ! تا زودتر مرا از تن یادهای خاکستری بشوید مرا با خود ببر و ریشه ی هستی ام در سرزمینی دروتر بکارد ! سرزمینی که نه یادی دارد و نه باد رهگذری در آن زوزه می کشد ! دل می دهم به رفتن بگذار من از...
-
سیزده بدر.....
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 03:14
در مسیر راهت...گره می زنـــــــــم سبزه هـــــــــا را و....نیت می کــــــنـــــــــم... تادر این گمراهـــــــــــــــــی روزگـــــــــــــــار فراموش نکنی ,مســــــیـــــر بازگشــــــت را.... یقین دارم ..!! موســـــــــم شکوفه هـــــــــــــــــای سیب .. باز خواهی گشت..یقین دارم ...!
-
بی اعتباری تئوری عشق...
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1392 02:30
از انزوا تا بی اعتباری تئوری عشق پیش می روی در خود می خزی تا تنهایی ات را از معشوق های سر راهی پس بگیری.. درست شبیه جنگلی که بیش از درخت به تنها کلبه متروکه اش می نازد..، دیگر صدای وحش هیچ رویایی دلت را هوایی صیاد نمی کند.. دیگر از هیچ حوایی انتظار سیب نداری آری.. شروود گاهی اتاقی می شود که به جای رابین هود.. شاعری را...
-
سال نو مبارک ...
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 21:30
ماهی های قرمزی که دست چین کودک ها می شوند و زینتی ترین سفره خانه فرصت خود نمایی پیدا می کند ... پدر با تمام بی حوصلگی اش ، مرغوب ترین لباسش را دست چین می کند و بعد مدت ها آواز می زند و همانطور که دارد با گره کرواتش دست و پنجه نرم می کند " سیمین بری گل پیکری آری " می خواند... مادر گونه هایش را خوش رنگ می کند...
-
وقتی نبودن ها هم زیباست...
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 12:34
برایت قهوه می ریزم کمی شیر دو قاشق شکر می گذارم جلویت روی میز گلدان گل را کنارتر می گذارم تا بهتر ببینمت قیافه ی جدی به خودم می گیرم و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است می گویم قهوه ات سرد می شود هر کجا که هستی زودتر بیا خانه و همانطور می نشینم تا یکروز بیایی .... وقتی حتی نبودن آدم ها برایت قشنگ می شود......
-
از زندگی چه می خواهم...
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 17:53
من از زندگی چه میخواهم چندکاست موسیقی و واکمنی درپیت یک مداد کاغذ یاگوشه سپید روزنامه ای فنجانی شیر لحظه ها...ثانیه ها...ساعت ها... من اززندگی چه میخواهم جین با تی شرت آبی کمی آبنبات باطعم نعناع سوت زدن برجدول خیابان ها عصرها...جمعه ها...شب ها... من اززندگی چه میخواهم گپ زدن بادزدان قاتلان روسپیان کافه رفتن باقدیسان...
-
و ان یکاد...
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 12:53
" و ان یکاد " می خوانم تا وانمود کنم هنوز در راهی.. که هنوز می آیی.. و تا رسیدنت مدام سر به آینه خواهم زد.. آسمان صورتم را به ریسمان موهایم که ببافم تو هنوز... اما نیامدی .. کمی با آن روی سگم مدارا می کنم.. و بی اعتنا به فحش های در دست انتشار زیر لبم ساعتی را مرور می کنم که زار نیامدنت را می زند.. من تا...
-
شبیه یک کوالا...
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 12:38
چشم بسته به خیال تنه ات می چسبم شبیه یک کوالا که بی درخت , یک پای موجودیتش می لنگد تنها بی پناه بی رویا در آرزوی درک تخت خوابی مانده ام که هر شب , از حفظ , مرا می خواباند.. نه ... لالایی های دیازپام , گناه تو نیست برای من که در فکرم , همیشه تنم , شکل آغوش تو را می گیرد, نمی ارزد از تخت , چیزی بیشتر از خوابش بفهمم......
-
قوانین مربوط به روابط عاشقانه
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 16:43
قوانین مربوط به روابط عاشقانه . . . در روزهای اول شروع یک ارتباط، هیچ یک از طرفین تمایلی به فکر کردن در مورد قوانین و مقررات موجود ندارد. این دوران زمان خوشی است و قانون گذاشتن و اجرای آن چندان لازم و ضروری به نظر نمی رسد؛ اما به هر حال بنیان نهادن یک سیستم نظامند قانونی از همان ابتدای کار امری لازم الاجرا به شمار می...
-
تو با من حرف میزنی...
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 12:29
تو از گلوی دنیا با من حرف میزنی تو از هر گوشه ی این شهر مرا می خوانی غروب می شود روی همان نیمکت همیشگی زیر همان درخت پیر کنارم می نشینی و با صدای سه تار پیرمرد دوره گرد نجوا می کنی من خاطره نیستم همواره بوده ام همیشه در کنارت هستم "" نیکی فیروز کوهی ""
-
پشت پلکهای من..
شنبه 30 دیماه سال 1391 12:48
گیج خواب ... چشم هایم تو را دو تا می بینند.. خیانت به هر کدامتان ,, در من نمی گنجد.. بیایید پشت پلکهای من.. با هم کنار می آییم...
-
تو را من به دست خاطرات دادی....
شنبه 30 دیماه سال 1391 12:33
قرص های خسته اعصاب چند ثانیه مانده به فروپاشی.. به وقت جاری شدن صیغه ی طلاق تو از رویاهای زنی تمام قصه ات بد بود.. اما با این همه , تمام بغض هایش را با احتیاط فرو می خورد که شکستنی است.. شبیه حس سرانگشت بر بدن بی رمقم.., این بار اما کمی غمگین تر مچاله می شوم در خود ارضایی خاطراتی وحشی .. دو دو می زنم بین به خاطر سپردن...
-
معامله با تو
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 18:22
معامله با تو معامله با بادبادکی کاغذی معامله با باد تصادف سرگیجه’دریا هیچ وقت با تو حس نکردم با چیز ثابتی مواجهم غلطیدم از ابری به ابری کودکی نقاشی شده بر سقف کلیسا
-
آغاز کن مرا....
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 12:54
آغاز کن مرا . . زیبا ستاره های کلامت را در لحظه های ساکت عاشق بر من ببار بر من ببار تا که برویم بهاروار چشم از تو بود و عشق بچرخانم بر حول این مدار زیبا زیبا تمام حرف دلم این است من عشق را به نام تو آغاز کرده ام در هر کجای عشق که هستی آغاز کن مرا
-
گذشت........
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 18:43
گذشت آن زمان کهنه دیدار رفت آن دقیقه های پر هیاهو رفت آن حس دیدار شکست آن لحظه زیبا سکوت .. سکوت .. سکوت .. و تو .. چه ساده گذشتی از این همه احساس.. و من ... سکوت .. سکوت .. سکوت ...
-
خسته از دنیا...
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 20:08
مثل یک اسیر سیرم از دنیا خواب یک ماهی می بینم خسته از دریا نگاهش به قلاب امیدش به صیاد ماهی کوچک من عاشق پرواز عاشق آبی آسمان عاشق چکیدن همراه قطره ای باران ماهی کوچک من خسته از دریا خواب یک اسیر می بیند خسته از دنیا "" نیکی فیروز کوهی ""
-
قاصدک...
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 19:31
نمی دانم آخر دلتنکی ها به کجا خواهد رسید !! دنیا پر شده از قاصدکهایی که راهشان راگم کرده اند نه می نوانی خبر دهی و نه خبری بگیری !!
-
دلم باران می خواهد
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 19:58
دلم" باران " می خواهد به من پنجره ای بدهید تا به وقت " باران " از پشت آن به انتظار آمدنش بنشینم.....
-
ابهام.......
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 19:52
آدم های کنار من مثل " جمعه " می مانند... معلوم نمی کند.. " فرد " هستند یا " زوج " ! پر از ابهامند...
-
برای مخاطب خاصی که دیگر خاص نیست..
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 21:10
هنوز برایت می نویسم ... درست شبیه پسرکی نابینا... که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد ...
-
چقدر نیستی...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 19:30
جایت خالیست کنارم پشت چراغ های قرمز طولانی شهر توی ترافیک های سنگین دم غروب در خلوت محض سحرهای اتوبان چقدر نیستیتا لحظه های هرز بی احساس را کوتاه کنی برایم پرخاطره... که کلی از این در و آن در حرف بزنی که حتی ترانه بخوانی ومن عاشق صدایت شوم بار چقدر نیستی و تمام لحظه های پس از تو مثل ثانیه های کند پر ترافیک مثل انتظار...
-
فاصله ها....
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 17:16
از خنده های دوست تر داشتنیت ... تا دوست داشتن های خنده دارم از به درد نخوردگی های روز به روزم تا درد های کشدار رژیمی ات , که آغوش به آغوش دنبال مسکن است از این همه اصالت بی کسی هایم تا محبوبیت بورژوایی تو... تمام این فاصله ها ... حتی اگر بر روی یک میز به زور قهوه , گرد آمده باشیم خودت را نکه دار , خودم را رها کنم ......
-
مسافر همیشه همسفر من ....
شنبه 16 دیماه سال 1391 17:03
سادلانه گمان می کردم تو را پشت سر خود رها خواهم کرد !! در چمدانی که باز کردم , تو بودی هر پیراهنی که پوشیدم عطر تو را با خود داشت و تمام روزنامه های جهان عکس تو را چاپ کرده بودند به تماشای هر نمایشی رفتم تو را در صندلی کنار خود دیدم! هر عطری خریدم تو مالک آن شدی پس کی ؟ بگو کی از حضور تو رها می شوم !! مسافر همیشه...
-
یک دیوانه...
شنبه 16 دیماه سال 1391 16:51
برای دیوانه ای که رسمیت دیوانگی اش را از دوری و نزدیکی تو می گیرد چین دامنت مستعد تمام آرامبخش هایی است که همیشه به روی بی خوابی اش می آورد.. دیوانه ها می دانند مجنونی که دست از جنون نمی شوید عقلش به چشم دیدن چین دامنت توست مادامی که تعریفش از " قرص " خط تقسیمی است که بین دیوانگی های او / فرقی نمی گذارند......
-
روزهای بارانی...
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 21:31
روزهای بارانی را دوست دارم چون معلوم نمی شود که منتظر تاکسی هستی یا آواره ی خیابان هایی .. معلوم نمی شود... گونه ات از اشک خیس است یا دانه های باران روی صورتت جاریست روزهای بارانی را دوست دارم ....
-
جای خالی تو...
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 19:22
از حال من اگر می پرسی باید بگویم که جای خالی ات در فکر فرو می رود و روزها به همین آسانی از کار می افتند نبودنت زوق زوق می کند زیر پوست خواب هایم چه برسد به چشم هایم که باردار بارنی اند که روی چشم و هم چشمی هیچ ناودانی فارغ نمی شوند از من اگر بپرسی حالم را , باید بگویم سیگار که از پس لالایی چشم های بارانی برنیاید خواب...
-
یلدا مبارک...
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 12:00
یلدا نام فرشته ای است بالا بلند با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود با اولین شب پاییز و هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت و لابه لای خواب های زمین لالایی اش را زمزمه می کرد گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت آتش که می دانی ,...