یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.

می ترسم...

میترسم

روزگار چنان کرده که از هر چیزی بترسم

روحی که زخمش همیشه ملتهب است

هر تلنگری را درد می‌کند

تا به خود بپیچد

... می‌پیچم

از سکوت

از سقوط

از شب

از تو

از سهمِ خودم از خودم

از شکِ خودم به خودم 

با من دوباره از خودم بگو

دستت را چنان بر شانه‌ام بگذار

تا فکرِ هیچ گریزی از سرِ کفش‌هایم نگذرد

این ترس

این ترسِ از گناه را از من بگیر

بگو دنیا چشم‌هایش را ببندد

تا لحظه ای آدمی‌ باشم بی‌ وحشت از خودش

صبورم کن

همه می‌‌دانند

هراس بوی بهانه ندارد

سینه ات که از تپیدن پر شود

ماری را می‌‌مانی

چنبره زده بر حضوری رنگ پریده، با دو حدقه ی بی‌ چشم

چنان گرسنه

که با خورد شدن استخوان‌های خودش هم مهربان می‌‌شود

همه می‌‌دانند

چقدر تعبیرِ آرامش حیاتی ‌ست

برای کسی‌ که چنان بی‌ محابا

از پناهِ مادر گریخته

کسی‌ که

چنان بی‌ پروا

از تعصبِ دنیا لغزیده است.

.

.

نیکی‌ فیروزکوهی

از کتابِ پائیز صد ساله شد/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد