برای من این ساعت ها جور خاصی می گذرد
نمی دانی
هیچکس نمی داند
پشت نبودن های تو زمان چه بی رحمانه نبضش می زند
تیک
تیک
تیک
نیست
نیست
نیست
هیچ چیز آنقدر تکانم نمی دهد
که حالی ام شود
تو هرگز نبوده ای
حتی اگر هزار بار تکرار کنم
نبود
نبود
نبود
باز یک نفر درونم لج می کند
و دلش می خواهد که تو بوده باشی
می فهمی ؟
یک نفر دلش می خواهد که تو باشی
که تو بوده باشی
( حتی نوشتنش هم غمگین ترم می کند ... تو ... دیگر ...نیستی )
حالا که داری می ری اون درم پشت سرت ببند
دلتـنـگــ که باشے حتـے یکـ تـشـابه اسمـے هـم نـابـودتـ میکـند...
مرسی ، زیبا بود ،
سپاس از حضورتون