از حال من اگر می پرسی باید بگویم
که جای خالی ات در فکر فرو می رود
و روزها
به همین آسانی از کار می افتند
نبودنت زوق زوق می کند زیر پوست خواب هایم
چه برسد به چشم هایم که باردار بارنی اند
که روی چشم و هم چشمی هیچ ناودانی فارغ نمی شوند
از من اگر بپرسی حالم را , باید بگویم
سیگار که از پس لالایی چشم های بارانی برنیاید
خواب هیچ بغض لم داده به گلویی را نمی پراند
اما تو , به آنجا که رسیدی
به روی کافه نشین ها نیاور
که سیگار چقدر میان دستانت دلبری می کند
و انکار کن
سر کله ات را
که در ته فنجان های روی میز , ته نشین شده است ..
..
به آنجا که رسیدی
یادت بیاید
رفتنت به این این ویولن ملودی ای چسباند
که از خیر هیچ نوستالژی در من نمی گذرد..
**حمید رضا هندی**