ببینمت ...
گونه هایت خیس است ...
باز با رفیق نابابت
نامش چه بود ؟ قدم زدی ؟
باز با" باران " قدم زدی ؟
هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها
همدم خوبی نیست برای دردها
فقط دلتنگی هایت را خیس خیس و خیس تر می کند ....
باهم بودن را مزه مزه نکنید ...
با هم بودن را باید حس کنید..
با " هم " نه با " همه " ...
من و خیال تو ....
موسیقی ملایم...
رویا....
پرواز...
چشمهایم را بسته ام ..
لبخندی نشسته بر کنج لبانم
شاید رهگذران دیوانه پندارند آنها
بی خیال نگاه و پندار آنها
من دوست دارم به تو فکر کنم
دلم ...
نگرفته از اینکه ...
رفته ای ..
دل گیرم از همه دوست داشتن هایی ..
که گفتی ...
اما نداشتی....
کوچک بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دل هامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن نیاز به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلب ها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نمی فهمد
دلم باران می خواهد
بارانی آرام...
اما طولانی
تا دست در دست قطره هایش
و پا به پای نمناکی اش
تمام کوچه باغ ها را
با پاهایی برهنه قدم زنم
و زیر لب با لحن سبز باران
زمزمه کنم دعاهای بارانی ام را
من بغض می کنم
آسمان ببارد
آسمان بغض کند
من اشک ریزم
آنگاه هردو آرام شویم
بوی سیگارم اذیتت میکرد،،،،گفتی نکش!!!
وحالا یادوارههای عطر تنت آزارم میدهد.
کدام را نکشم؟؟!!!
آه،،،
...انتظار،،،
و یا عذاب!!!