یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.

حس دوست داشتن....


دوستت داشتم


مثل دل پیچه های بعد ترک تریاک


مثل جواب منفی تست حاملگی توی دست دخترکی 15 ساله



مثل رخوت هی قرمز هی سیاه بعد از ارضاء



مثل روزی 3785 میلیمتر سیگار کشیدن بعد رفتنت



مثل ادامه دادن لواشکی نیم خورده



مثل حس عروسکی که از "هرجائی بودن" توی ویترین نجات می یابد



دوستت داشتم



مثل حس دوست داشتن



حالا رفته ای پشت ویترین



کنار عروسکهای هرجائی لم داده ای



ومن دامن هر رهگذری را که می کشم



تو را برای من نمی خرد ...

شب.....


شب


وحشیم می کند


فکر تن تو


وقتی که خواب می کنم تو را در آغوشم


چنگیز می شوم برای غارتت


از شوق فتح تو


شیطان گُل می دهد


در گرگ چشمهایم


شهوت نفس نفس می‌زند


و تو چون پیچکی


می‌پیچی بر تنم


- "حریص نفسهای تو‌ام


به آتشم بکش


خاکسترم کن عشق من" -


آه که می کشی


داغ می شود تن معاشقه


مست می کند صدای تو خیال را


تا بکارت سرخ صبح


صبح بی شرف


صبح بی شرف که یادمان می آورد


چقدر دوریم


دور از هم ...


دیدار....


تا دوباره دیدنت

این تختخواب را

وارونه خواهم خوابید

خیانت است به تو

سر بر کنار ِخیالت گذاشتن ...

باران که می بارد ، باید کسی باشد ...!


باران که می بارد...


باید آغوشی باشد...


پنجره ی نیمه بازی...


موسیقی باران...


بوی خاک...


سرمای هوا...


گره ی کور دست ها و پاها...

گرمای عریان عاشقی...

صدای تپش قلب ها...

خواب هشیار عصرانه...

باران که می بارد...

باید کسی باشد....

مرگ خاطره...


مدتهاست...!!!


تنها چیزی که مرا به یاد تو می اندازد ،

طعنه های دیگران است...


شاید اگر دیگران نبودند زودتر از اینها برای من مرده بودی....

تنهایی...



بــــــــاران
مــی خـــواهــــم

آنـــقــدر شــــدیــــد کــه ؛

مـن و تنــهایی ام را

بـشــویـد ببـرد !

آخرین سیگار...

تو را٫

با آخرین و تلخ ترین سیگاری که با یادت کِشیدم٫


به تَهِ کفشم میسپارم...

... ...

تو لِه شدی٫درست زیرِ پاهای عقلم

پایانِ داستانِ این حماقت عاشقانه.


سیگارِ "خودم" را روشن میکنم و با قدمهای سنگینم از نعش تو دور میشوم


قطره اشکی برای تو ....

چشمانم آبستن شدند

از لقاح با نگاه تو

بیا ببین

این زاده ی من است

قطره ی اشکی

برای تو


برای تو ....

برای تو ...

برای تو که باران را در پشت پنجره زمزمه می کنی !


برای من ...


برای من که در بغض آسمان پنهانم تا زمزمه شوم در لبهای تو !

برای ما می نویسم !


من
تمام هستی ام را آغوشی خواهم ساخت


برای پریشانی های گاه و بی گاه تو !


من تمام روحم را آفتابی خواهم کرد


برای روزهای زمستانی دل تو !


تو ...


لحظه ای با من باش ...!



من و او ...

ﻧﻴﺎ ﺑﺎﺭاﻥ ...

ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ اﺵ ﻧﻜﻦ!

ﻣﻦ و اﻭ ﻧﺸﺪﻳﻢ !!!
!

خسته ام...

چای دم کن …

خسته ام از تلخی نسکافه ها...

چای با عطرِ هِل و گلهای قوری، بهتر است...


فراموشی....

همچنان که میرقصی ومیخندی

فراموش نکن!

مستی گلبرگهایت را مدیون شراب شبنمی

وابری که از شوق

برای رقصیدن وخندیدنت

              

تا سحر

 آرام و پیوسته

 گریسته است


نقاش


هیچ وقت

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه سیبی

           عاشقانه و عاطفی

                       که بخاطر لرزش دستانم

                                در زیر آواری از رنگها

                                              ناپدید ماند

                                                               

من و تو ...


من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم


مثل یک دونفره...


یا چرخ زدن بی دلیل در خیابان ...


یا بستنی خوردن در یک روز برفی ...!


حتی ...


مریض شدن و گلو درد به خاطر بستنی روز برفی ..!


ببین...!


من و تو خیلی کار داریم ...


من و تو حتی آشناییمان را به دنیا بدهکاریم ....

آزار...


آزارم می دهی


به عمد ....


اما آنقدر خسته ام ،


آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم


حتی


دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است....



عادت


عادت کرده ام


به طعم قهوه


به آدم های پشت پنجره ی کافه


به دست هایی که می روند


آدم هایی که نمی مانند ...

لبخندی شبیه ...


چه ساده می شود گریست..!!


وقتی که ....


سیب می گویی..


و شبیه بغض می شود ...


لبخندت....