شبیه تصادفی
که دل هیچ آمبولانسی را به رحم نمی آورد
سر به ابتذال خیابان فرود آورده ام
چیزی شبیه زندگی را از دست داده ام
و غیر از لکه های خون غلتیده در من
به هیچ چیز معتمد نیستم..
خون ... اشک نیست..
که تمساح باشد
اگر دلت به شهامت آمدن , رحیم شد
برایم کمی عشق بیاور
که دست خاطراتم را
بی منت بگیرند
و یک دست
که میان موهای خون آلودم فرقی نگذارند..
با همان حسی در کف آسفالت خوابیده ام
که با هم به جلد خیابان فرو رفتیم
تقصیر کسی نیست اگر امروز به جای تو
به دل خیابان نشسته ام
و تو مقصر نیستی
اگر امروز تبعه آغوش آمبولانس شده ام
خیابان اگر به تصادف ایمان داشت
خط ویژه را به پاهای آمبولانس الصاق نمی کرد
و آمبولانس اگر به عشق اعتقاد داشت
تختخوابش را , دونفره
به آغوش ما عاریه می داد...
درست گوش بده
آیا صدای زمزمه ای می آید
مرسی از حضورت
خیلی زیبا بود....
مرسی از نگاه زیبات
میخواهم اعتماد کنم...
اما بد جایی به دنیا آمده ام…زمیــــن؛جایگاه
مارهای خوش خط و خالی بود که هر روز نیشم میزدند...
سلام.قشنگ بود
سلام سپیده جان
خوبی عزیزم . خیلی وقته افتخار ندادی
مرسی از نگاه قشنگت
از معرکه ام یه چیزی اون ورتر.....
ممنون
مرسی عزیزم
به امید نگاه دوباره ات پیروز و سربلند باشی در پناه حق