به تو نگاه می کنم
در خودم آوار می شوم
چشمم بدهکار مردمک های زلزله ات نمی شود
دلم در خودش تاریخ انقضا می خورد
به تو نگاه می کنم
از پشت آوار خبرگزاری ها
که ستاد بحران
در چشمانت تشکیل می دهند
به تو که سه ساله هستی
و مدال های روی سینه ات را
را هیچ کس افتخار نمی شود
به تو که
خیالت از تقسیم عادلانه یتیمی
میان پدر و مادر راحت است
به تو که
نوستالژیک ترین
خاطره زندگی ات
خودکشی دسته جمعی خانه های روستاست...
به تو خیره می شوم
در خودم فریاد
که حق داری سه ساله خطاب شوی
که زود است هنوز
تا تیتر خبرگزاری ها شوی
که زود است هنوز برای شانه هایت
رنج های سی سالگی
.
.
می دانم
مردمک های زلزله زده
هیچ وقت دروغ نمی گویند...
می دانم که شهرت این روزهای تو
احتیاجی به دلسوزی های فقیر من ندارد
می دانم
کک هیچ کدام از دردهایت نمی گزد
وقتی اشک هایت را هیچ واژه ای
گردن نمی گیرد
اما برای تو که نه
این ها را برای خدا می نویسم که
که زمینش اگر حلال زاده بود
از ترس تنهایی
جاذبه را به پای مردم نمی بست
و اگر به دموکراسی معتقد بود
لرزه را ناعادلانه تقسیم نمی کرد
تا صابون هیچ انکاری
به تن دلبستگی های کودکان آبادی بخورد ...
سانسور نوشته های حمیدرضا هندی
(واقعا منو متاثر کرد. به امید سلامتی و شادی تمام آدما )
سلام
واقعا ممنونم
سلام عزیزم
خیلی خوش اومدی
خواهش می کنم ،
پیروز باشید ، در پناه حق
خیلی زیبا بود .
خیلی
خیلی
خیلی
.
.
.
خیلی
یاعلی
سلام
سپاس از حضورتون
شاد باشین و سربلند در پناه حق
این کودک زلزله خرابم کرد
ویران شدم بخدا
نابود میشن این ستمگرا
ایشالا خدا به مه ی ما صبر بده