یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.
یک عاشقانه آرام

یک عاشقانه آرام

خودت را دوست بدار , و کمک کن دیگران نیز خود را بیشتر دوست بدارند.

فراموشی....

همچنان که میرقصی ومیخندی

فراموش نکن!

مستی گلبرگهایت را مدیون شراب شبنمی

وابری که از شوق

برای رقصیدن وخندیدنت

              

تا سحر

 آرام و پیوسته

 گریسته است


نقاش


هیچ وقت

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه سیبی

           عاشقانه و عاطفی

                       که بخاطر لرزش دستانم

                                در زیر آواری از رنگها

                                              ناپدید ماند

                                                               

من و تو ...


من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم


مثل یک دونفره...


یا چرخ زدن بی دلیل در خیابان ...


یا بستنی خوردن در یک روز برفی ...!


حتی ...


مریض شدن و گلو درد به خاطر بستنی روز برفی ..!


ببین...!


من و تو خیلی کار داریم ...


من و تو حتی آشناییمان را به دنیا بدهکاریم ....

آزار...


آزارم می دهی


به عمد ....


اما آنقدر خسته ام ،


آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم


حتی


دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است....



عادت


عادت کرده ام


به طعم قهوه


به آدم های پشت پنجره ی کافه


به دست هایی که می روند


آدم هایی که نمی مانند ...

لبخندی شبیه ...


چه ساده می شود گریست..!!


وقتی که ....


سیب می گویی..


و شبیه بغض می شود ...


لبخندت....

سکوت ...


گاهی اوقات سکوت هم حرفایی برای گفتن دارد


اگر مخاطب خاصی 


در کار باشد ....

دلتنگی...


ببینمت ...


گونه هایت خیس است ...


باز با رفیق نابابت


نامش چه بود ؟ قدم زدی ؟


باز با" باران " قدم زدی ؟


هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست برای تنهایی ها


همدم خوبی نیست برای دردها


فقط دلتنگی هایت را خیس خیس و خیس تر می کند ....


با هم بودن ....


باهم بودن را مزه مزه نکنید ...


با هم بودن را باید حس کنید..


با " هم " نه با " همه " ...

من و خیال تو ...


من و خیال تو ....


موسیقی ملایم...


رویا....


پرواز...


چشمهایم را بسته ام ..


لبخندی نشسته بر کنج لبانم


شاید رهگذران دیوانه پندارند آنها


بی خیال نگاه و پندار آنها




من دوست دارم به تو فکر کنم

باران



دیر باریدی باران...


من مدتهاست ...


در حجم نبودن کسی ...


خشکیدم....


دلگیرم...


دلم ...


نگرفته از اینکه ...


رفته ای ..


دل گیرم از همه دوست داشتن هایی ..


که گفتی ...


اما نداشتی....


کوچک بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم


اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم


کاش دل هامون به بزرگی بچگی بود


کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند


کاش برای حرف زدن نیاز به صحبت کردن نداشتیم


کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود


کاش قلب ها در چهره بود


اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد


و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم


سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست


بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نمی فهمد



گاهی شاید لازم باشد از یاد ببریم


یاد آنهایی را که با بودنشان ،


بودنمان را به بازی گرفتند....


.....

باران

دلم باران می خواهد


بارانی آرام...


اما طولانی


تا دست در دست قطره هایش


و پا به پای نمناکی اش


تمام کوچه باغ ها را


با پاهایی برهنه قدم زنم


و زیر لب با لحن سبز باران


زمزمه کنم دعاهای بارانی ام را


من بغض می کنم


آسمان ببارد


آسمان بغض کند


من اشک ریزم


آنگاه هردو آرام شویم


بوی سیگار


بوی سیگارم اذیتت میکرد،،،،گفتی نکش!!!


وحالا یادواره‌های عطر تنت آزارم می‌دهد.

کدام را نکشم؟؟!!!

آه،،،

...انتظار،،،

و یا عذاب!!!