دلشوره دارم
بودنت عجیب شبیه نبودن شده
عجیب تر اینکه , نبودنت
برای من
برای خودت
برای این خانه
عادت شده
و دست های پر از مهری که جایشان در خالی دست های من بود
حالا در جیب خیال های من قایم شده
دلشوره دارم
عاشقانه های ما
مثل هذیان
مثل همهمه در شب
مثل تب
مثل یک خواب بد
تلخ شده
عشق تو پیش چشمان من
سیاه سیاه , مثل رنگ مرگ شده
و من مثل دیوانه ها
فقط دلشوره دارم...
چه قدر بده که با کسی حرف بزنی که حتی یک کلمه از حرفاتم نمی فهمه وبی خودی سرشو تکون می ده ومی گه"کاملا درکت "می کنم
اینجور ادمارو باید حلق آویز کرد