به خطوط صورتش که دقیق می شدم
می فهمیدم که تا به حال هیچ وقت
خطوط این اندازه برایم مهم نبوده اند..،
چشم هایش
شعر را دست پاچه می کرد
و قهرمان پشت پلک هایش
شبیه تمام لولو های کودکی
دمار از روزگار خواب هایم در می آورد...
نگاهم که روی نگاهش کوک می شد..،
تمام ساعت ها می خوابیدند..
در خودم کلنجار می رفتم تا قدری بیشتر
شبیه مجنون باشم..
لبانش با لکنت لبانم روی هم می ریخت
و
آغوشش میان شعرهای من
حکم تیر را به مساوات تقسیم می کرد
آنقدر که خون آلود می شدند تمام واژه هایم
وقتی تن گُر گرفته اش
برای یخ بستگی های کلمات..، جای امنی نبود...
.
.
.
نیستی
و من در سجاده آغوشم
استمرار دعاهایی هستم
که تن به استجابت نمی دهند...،
وقتی خدا روی خر شیطان نشسته است و
در اجابت دعا
تبعیض نژادی قائل می شود..
نوچ
سلام نوشین عزیز
مرسی از حضور و حمایت همیشگیت .
حالا چرا نوچ
وقتی خدا روی خر شیطان نشسته است و
در اجابت دعا
تبعیض نژادی قائل می شود..
می تونی زندیگی مو تو همین جمله پیدا کنی