مثل راه رفتن یک نابینا
قدم های ریز
با احتیاط
کمی مشکوک
انگار در دو قدمی چاهی بزرگ و سیاه دهان باز کرده برای بلعیدن
بلعیدن یک انسان
بلعیدن یک احساس
بلعیدن مردی که حرفی برای گفتن زیاد دارد ,, زیاد
بلعیدن هوس بی پایان زنی به زندگی
بلعیدن بادبادک کودکی سر به ... هوا
چاهی برای بلعیدن تمام آینده
تمااااااااااااام آینده
برای ختم روزهایی مثل امروز
برای نرسیدن به روزهای مثل فردا
من و تو .... ما ... همه ما
مثل آن نابینا هستیم
انگار که همه دورمان هستند و هیچ کس نیست
حواست باشد
کسی که بقیه را نمی بیند
سرش را از غرور نیست که بالا می گیرد
نیکی فیروز کوهی