چشم بسته به خیال تنه ات می چسبم
شبیه یک کوالا
که بی درخت , یک پای موجودیتش می لنگد
تنها
بی پناه بی رویا
در آرزوی درک تخت خوابی مانده ام
که هر شب , از حفظ , مرا می خواباند..
نه ...
لالایی های دیازپام , گناه تو نیست
برای من
که در فکرم , همیشه
تنم , شکل آغوش تو را می گیرد,
نمی ارزد از تخت , چیزی بیشتر از خوابش بفهمم...
"" حمیدرضا هندی ""
سلام داداش نیما خوبی؟؟؟ مررسی که سر زدی و من واز این دلتنگی ها و تنهایی ها دراوردی
سلام نوشین عزیزم . مرسی خوبم ..
خواهش می کنم .. خوشحالم که تونستم دلتنگیتو کم کنم
ایشالا که همیشه شاد و سبز باشی
مرسی که هستی
خواستم شعری بگویم
گفتم,
خواستم بنویسم اما…
این دستهای آس و پاس و دور افتاده از تو
این اشک های نابهنگام و این…
…
رفتنت چه میکند با من .
رفتنت چه ها می کند با من..........
سلام داداش نیما خوبی نیستی آپ نمیکنی وبلاگتو؟؟؟؟
سلام ، خوبی نوشین جان
هستم ولی یه کم تنبل شدم ، حتما امروز آپ می کنم
من یه نوشین بیشتر ندارم
مرسی که به من سر میزنی ،
واسه من که پنجره یه آرزوی مبهمه ، واست تو پنجره باشه همه دیوارات...
سبز باشی
سلام نخیرم داداشی من خیلی هم زرنگه بله

ما هم یه داداش نیما بیشترنداریم که داریم؟؟؟
سلام نوشین عزیز
تو به من لطف داری عزیزم
مرسی از همراهیت
سلام با احساس من
خبلی زیبا بودن متن هایی که انتخاب کرده بودی...
سلام مهربون
مرسی از احساس و نگاه زیبات